بررسی چرایی بحران خلاقیت در هالیوود

بحران خلاقیت در هالیوود ؛ دلیل چیست؟

خواندن این مطلب

9 دقیقه

زمان میبرد!

بررسی چرایی بحران خلاقیت در هالیوود

هالیوود، بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین صنعت سینمایی جهان، سال‌هاست که به‌عنوان موتور محرک فرهنگ عامه و منبع الهام برای سایر سینماها شناخته می‌شود. از نخستین روزهای شکل‌گیری استودیوهای بزرگ تا دوران طلایی سینمای کلاسیک و سپس عصر بلاک‌باسترها، این صنعت همواره توانسته است خود را با تغییرات تکنولوژیک و ذائقه مخاطبان وفق دهد. در دهه‌ی اخیر و به‌ویژه در نیمه دهه ۲۰۲۰، نشانه‌های آشکاری از بحران خلاقیت در سینمای آمریکا به چشم می‌خورد. درحالیکه بودجه فیلم‌ها به شکل بی‌سابقه‌ای افزایش یافته و فناوری تولید در بالاترین سطح تاریخ خود قرار دارد، هالیوود با پدیده‌ای نگران‌کننده مواجه است: تکرار بی‌پایان داستان‌ها، دنباله‌سازی‌های تجاری، بازسازی‌های بی‌روح و فقدان ایده‌های تاز!. پرسش اصلی این است: چرا سینمایی که زمانی نماد نوآوری و تخیل بود، امروز در چرخه‌ای از تقلید و بازتولید گرفتار شده است؟ این مقاله تلاش می‌کند با بررسی ساختار صنعتی، اقتصادی، فرهنگی و روان‌شناختی هالیوود، پاسخی جامع به این پرسش ارائه دهد.

ساختار اقتصادی هالیوود و ترس از ریسک

ساختار اقتصادی هالیوود و ترس از ریسک

شاید بنیادی‌ترین عامل بحران خلاقیت در هالیوود، ساختار اقتصادی پیچیده است. در دهه‌های اخیر، هزینه‌ی تولید فیلم‌های بزرگ به طرز چشمگیری افزایش یافته است. امروزه فیلمی در ژانر ابرقهرمانی یا علمی‌تخیلی ممکن است بیش از 250 میلیون دلار هزینه تولید و تبلیغات داشته باشد. چنین رقم‌هایی عملاً امکان ریسک‌پذیری را از استودیوها سلب می‌کنند. استودیوها برای اطمینان از بازگشت سرمایه، به سمت پروژه‌هایی گرایش یافته‌اند که پیش‌زمینه تجاری مشخص دارند؛ یعنی فیلم‌هایی که بر پایه برندهای شناخته‌شده، رمان‌های پرفروش، یا فرنچایزهای تثبیت‌شده ساخته می‌شوند. این منطق تجاری باعث شده فیلم‌های مستقل و ایده‌های تازه، که ذاتاً ریسک بیشتری دارند، در حاشیه قرار گیرند. نتیجه آن است که استودیوها ترجیح می‌دهند دهمین دنباله‌ی یک مجموعه را بسازند تا آنکه فیلمنامه‌ای جدید و متفاوت را امتحان کنند. چنین الگویی اگرچه در کوتاه‌مدت امنیت مالی ایجاد می‌کند، در بلندمدت روح خلاقیت را از سینما می‌گیرد و تولیدات را به کالاهایی تکراری بدل می‌سازد.

سلطه فرنچایزها و دنباله‌سازی‌های بی‌پایان

سلطه‌ی فرنچایزها و دنباله‌سازی‌های بی‌پایان

فرنچایز یا مجموعه‌فیلم، به مفهومی کلیدی در سینمای معاصر آمریکا تبدیل شده است. از دنیای سینمایی مارول و دی‌سی گرفته تا مجموعه‌های «جنگ ستارگان»، «سریع و خشمگین»، «دنیای ژوراسیک» و حتی بازسازی‌های مکرر از انیمیشن‌های کلاسیک دیزنی، همه نشان از تمایل ساختاری هالیوود به تداوم داستان‌هایی دارد که پیش‌تر موفق بوده‌اند.

در نگاه نخست، این امر منطقی به نظر می‌رسد: مخاطبان جهانی به شخصیت‌ها و جهان‌های آشنا علاقه‌مندند و استودیوها با تکیه بر آن می‌توانند تضمین فروش داشته باشند. اما این تداوم بی‌پایان، به مرور، باعث اشباع بازار و فرسودگی مخاطب شده است. هر قسمت جدید از یک فرنچایز بیش از آن‌که روایت تازه‌ای باشد، نوعی تکرار کلیشه‌های قسمت‌های پیشین است؛ فقط با جلوه‌های ویژه‌ی بیشتر و بودجه‌ی بالاتر. درنتیجه، سینمای آمریکا درگیر نوعی چرخه‌ی خودارجاعی شده است. فیلم‌هایی که نه از واقعیت اجتماعی الهام می‌گیرند، نه از تخیل خالص هنرمندان، بلکه از خودِ هالیوود تغذیه می‌کنند. این وضعیت یادآور صنعتی است که بیش از آن‌که به خلق رؤیا بپردازد، در حال تکرار نسخه‌ی بازاری‌شده رؤیاهای قدیمی است.

بحران فیلمنامه و نقش الگوریتم‌ها

یکی از نمودهای بارز بحران خلاقیت در هالیوود، ضعف محسوس در فیلمنامه‌نویسی است. در سال‌های اخیر، با گسترش پلتفرم‌های دیجیتال و استریمینگ، نحوه‌ی تصمیم‌گیری درباره تولید فیلم نیز تغییر کرده است. بسیاری از استودیوها برای ارزیابی پتانسیل موفقیت فیلم‌ها، به داده‌های آماری، تحلیل الگوریتمی و بازخوردهای آنلاین متکی شده‌اند. در ظاهر، این روش علمی و دقیق به نظر می‌رسد؛ اما در واقع، چنین الگوریتم‌هایی اغلب براساس رفتار تماشاگر در گذشته عمل می‌کنند، نه براساس خلاقیت آینده. به بیان ساده، الگوریتم‌ها می‌گویند «چه چیزهایی تاکنون جواب داده‌اند»، و این یعنی تکرار همان الگوها. نتیجه، فیلمنامه‌هایی است که بیشتر به فرمول شباهت دارند تا به اثر هنری!

از سوی دیگر، بسیاری از نویسندگان جوان و خلاق فرصت ورود به سیستم استودیویی را پیدا نمی‌کنند، زیرا فضای تولید بیش از حد بسته و محافظه‌کار شده است. حتی در مواردی که ایده‌های متفاوت پذیرفته می‌شوند، فشارهای تجاری در مرحله‌ی بازنویسی و تولید، آن‌ها را به نسخه‌ای قابل فروش و قابل پیش‌بینی تبدیل می‌کند. بدین‌ترتیب، فیلمنامه‌نویسی به‌جای عرصه‌ی تجربه‌گرایی و تخیل، به فرایند صنعتی و کنترل‌شده‌ای بدل شده است که هدف اصلی‌اش کاهش ریسک است، نه کشف ناشناخته‌ها.

تغییر ذائقه مخاطب و نقش رسانه‌های نو

تغییر ذائقه مخاطب و نقش رسانه‌های نو

بحران خلاقیت در هالیوود تنها از درون صنعت نمی‌آید؛ بلکه تا حدی بازتاب تغییر رفتار و ذائقه مخاطبان نیز هست. امروزه بخش بزرگی از نسل جوان، مخاطب سنتی سینما به شمار نمی‌رود. آنان به‌جای تماشای فیلم‌های دو ساعته، ترجیح می‌دهند در پلتفرم‌هایی مانند نتفلیکس، یوتیوب یا تیک‌تاک محتوای کوتاه، سریالی یا شخصی‌سازی‌شده تماشا کنند.

در چنین فضایی، روایت‌های بلند و سینمایی جای خود را به روایت‌های سریع و پویای دیجیتال می‌دهند. این امر استودیوها را وادار کرده تا به جای خلاقیت روایی، به دنبال سرعت، جلوه و هیجان آنی باشند تا بتوانند مخاطب را در چند دقیقه‌ی اول جذب کنند. نتیجه، کاهش عمق روایی و سلطه تصویر بر داستان است. افزون بر این، فرهنگ مصرف‌گرایی دیجیتال باعث شده تا ارزش تماشای دوباره فیلم‌ها کاهش یابد. فیلمی که روزی می‌توانست سال‌ها در خاطره‌ی جمعی بماند، امروز پس از چند روز در میان انبوه محتوا فراموش می‌شود. چنین شرایطی انگیزه‌ی تولید آثار ماندگار را نیز کاهش می‌دهد. درواقع، بحران خلاقیت در هالیوود نه تنها نتیجه‌ی ترس از شکست اقتصادی، بلکه محصول عصری است که در آن مخاطب نیز کمتر فرصت یا تمایل دارد با روایت‌های عمیق و پیچیده درگیر شود.

بازسازی‌های بی‌پایان و نوستالژی به‌جای نوآوری

بازسازی‌های بی‌پایان و نوستالژی به‌جای نوآوری

یکی از نمودهای بارز این بحران، موج بازسازی‌ها و بازتعریف‌ها در هالیوود است. در سال‌های اخیر تقریباً هیچ فیلم کلاسیک موفقی باقی نمانده که نسخه‌ بازسازی‌شده یا بازتعریف‌شده‌ای از آن ساخته نشده باشد. از «شیرشاه» و «علاءالدین» گرفته تا «ماتریکس»، «تاپ گان»، و «سفیدبرفی» و «سیندرلا»! تکیه بر نوستالژی، ابزاری برای تضمین فروش است؛ زیرا مخاطب قدیمی حس آشنایی دارد و مخاطب جوان از شهرت برند بهره می‌برد. اما این وابستگی به گذشته، به بهای از دست رفتن نوآوری تمام شده است. بازسازی‌ها اغلب در سطح بصری پیشرفته‌ترند، اما در محتوا و معنا چیزی به آثار اصلی نمی‌افزایند. چنین روندی، نشانه‌ای از خستگی فرهنگی است. وضعیتی که در آن جامعه بیش از آن‌که به آینده نگاه کند، در تلاش است تا خاطرات گذشته را بازسازی کند. هالیوود به‌جای پیشگام‌بودن در تخیل، به صنعت بازتولید خاطرات جمعی تبدیل شده است.

تأثیر همگرایی رسانه‌ها و ناپدیدشدن مرز میان سینما و تلویزیون

یکی از عوامل مؤثر در بحران خلاقیت، دگرگونی ماهیت روایت سینمایی است. با گسترش پلتفرم‌های استریم، مرز میان سینما و تلویزیون باریک شده! اکنون بسیاری از کارگردانان بزرگ ترجیح می‌دهند پروژه‌های چندقسمتی برای شبکه‌ها بسازند، زیرا آزادی روایی و زمانی بیشتری دارند. درمقابل، استودیوهای سینمایی برای رقابت با سریال‌های پرمخاطب، به سمت تولید فیلم‌های پرخرج با ساختار اپیزودیک و پایان‌های باز رفته‌اند. این فیلم‌ها بیش از آن‌که داستانی مستقل باشند، به فصل‌هایی از یک روایت بزرگ‌تر شبیه‌اند. چنین الگویی خلاقیت فردی را تضعیف و فیلم را از یک اثر هنری، به حلقه‌ای از زنجیره بازاری بدل می‌سازد. همگرایی رسانه‌ها اگرچه فرصت‌های تازه‌ای برای توزیع و دسترسی فراهم کرده، اما باعث شده روح فیلم سینمایی به‌عنوان تجربه‌ای مستقل و متکی بر روایت منحصربه‌فرد، کمرنگ شود. این تغییر بنیادین، یکی از نشانه‌های عمیق بحران خلاقیت در هالیوود است؛ بحرانی که ریشه در تغییر مفهوم سینما دارد، نه صرفاً در کاهش کیفیت تولیدات.

کم‌رنگ‌شدن صدای مؤلف و تسلط مدل صنعتی

کم‌رنگ شدن صدای مؤلف و تسلط مدل صنعتی

در دوران طلایی هالیوود، کارگردان‌هایی مانند کوبریک، اسکورسیزی، کاپولا یا اسپیلبرگ توانستند بین نظام استودیویی و خلاقیت فردی تعادل ایجاد کنند. آنان فیلم‌سازانی بودند که امضای شخصی داشتند، اما درعین‌حال قادر بودند با مخاطب گسترده ارتباط برقرار کنند. در عصر کنونی، این مدل جای خود را به نظام مدیریتی مبتنی بر داده و بازاریابی داده است. فیلم‌ها بیش از آن‌که از نگاه مؤلف شکل بگیرند، محصول تصمیم‌های گروهی و کنترل‌شده استودیو هستند. در چنین ساختاری، کارگردان بیشتر نقش مجری را دارد تا خالق! او باید مطابق دستورالعمل‌های بازاری و تصویری کار کند، نه بر اساس تخیل و خلاقیت شخصی. به همین دلیل است که بسیاری از فیلم‌ها – حتی با جلوه‌های ویژه خیره‌کننده – از لحاظ احساسی تهی به نظر می‌رسند. زیرا خلاقیت واقعی، نتیجه تجربه فردی و دیدگاه انسانی است، نه خروجی فرمول‌های صنعتی. هرچه صنعت سینما بیشتر به دیتا و کمیت تکیه کند، از کیفیت و اصالت هنری فاصله می‌گیرد.

تأثیر بحران اجتماعی و فرهنگی آمریکا بر روایت‌ها

هالیوود همیشه بازتابی از جامعه‌ی آمریکا بوده است. در دهه‌های اخیر، این جامعه دچار قطبی‌سازی سیاسی، بحران‌های اقتصادی، چالش‌های هویتی و تغییرات فرهنگی عمیقی شده است. در چنین شرایطی، تولید فیلم‌هایی با مضامین پیچیده یا دیدگاه‌های انتقادی با دشواری بیشتری همراه است. استودیوها برای پرهیز از حواشی سیاسی یا واکنش‌های اجتماعی، معمولاً روایت‌هایی خنثی‌تر و غیرچالش‌برانگیز را انتخاب می‌کنند. این روند باعث نوعی «خودسانسوری تجاری» شده است؛ بطوریکه فیلم‌ها به جای پرداختن به مسائل واقعی جامعه، در جهان‌های خیالی و بی‌خطر پناه می‌گیرند. از سوی دیگر، تلاش برای رعایت تنوع و نمایندگی فرهنگی – هرچند در ذات خود ارزشمند است – گاهی در چارچوب صنعتی هالیوود به شکلی مکانیکی و تبلیغاتی اجرا می‌شود. یعنی به جای آن‌که از تنوع برای خلق دیدگاه‌های تازه استفاده شود، صرفاً به‌عنوان الزام بازاری در نظر گرفته می‌شود. این امر نیز به کاهش عمق و اصالت هنری آثار منجر می‌شود.

آینده خلاقیت در هالیوود: امکان بازسازی از درون

آینده خلاقیت در هالیوود امکان بازسازی از درون

با وجود این چالش‌ها، بحران خلاقیت به معنای پایان خلاقیت نیست. تاریخ نشان داده هر زمان ساختار به نقطه‌ی اشباع رسیده، موجی تازه از خلاقیت از دل حاشیه‌ها و تولیدات مستقل برآمده است. در دهه‌ی 1960، «هالیوود نو» در واکنش به نظام کهنه‌ی استودیوها ظهور کرد. در دهه‌ی ۱۹۹۰ نیز سینمای مستقل آمریکا موج تازه‌ای از نگاه‌های شخصی را به جریان اصلی تزریق کرد. امروز نیز احتمال دارد خلاقیت واقعی در خارج از سیستم‌های بزرگ شکل بگیرد. در فیلم‌های کم‌هزینه، تولیدات پلتفرمی، یا آثار کارگردانان جوانی که حاضرند بازار را به چالش بکشند. فناوری‌های نو مانند تولید دیجیتال، هوش مصنوعی و واقعیت مجازی، اگر به‌درستی به خدمت خلاقیت انسانی درآیند، می‌توانند راه‌های تازه‌ای برای بیان هنری بگشایند. اما شرط اصلی این تحول، بازگشت به ایمان اولیه‌ی سینماست. باور به تخیل، تجربه و جسارت. هالیوود برای بقا در عصر جدید باید دوباره یاد بگیرد که فقط حساب نه، ریسک کند!

نتیجه‌گیری

بحران خلاقیت در هالیوود پدیده‌ای تک‌علتی نیست؛ حاصل تلاقی اقتصاد، فناوری، فرهنگ و سیاست است. در این بحران، سودجویی جای تخیل را گرفته، الگوریتم جای شهود را، و برند جای مؤلف را. هالیوود امروز در سطح تکنولوژی و تبلیغات از همیشه قدرتمندتر است، اما در سطح معنا و نوآوری، فقیرتر از هر زمان دیگر. اگر قرار است سینمای آمریکا بار دیگر به سرچشمه‌ی الهام جهانی بدل شود، باید میان منطق بازار و روح خلاقیت تعادل تازه‌ای بیابد. بازگشت به تجربه‌ی انسانی، به داستان‌هایی که ریشه در احساس، اضطراب و امید مردم دارند، تنها راه احیای اصالت هنری این صنعت است. هالیوود زمانی جایی بود که رؤیاها را می‌ساخت؛ امروز وقت آن است که دوباره یاد بگیرد رؤیا دیدن یعنی چه. نظر شما درباره این موضوع چیست؟ با ما در میان بگذارید!

آیا 2019 آخرین سال باشکوه سینما بود؟

درباره نویسنــده
نویسنده
علی سرور
نظرات کاربـــران
فاقد دیدگاه
دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است. اولین دیدگاه را شما بنویسید.
ثبت دیدگاه

محصولات جدید

جستجو کنید ...

تبلیغات