هالیوود عاشق خرج کردن پول است—اما همیشه نتیجه خرجهای چندصد میلیون دلاری، یک شاهکار سینمایی نمیشود. گاهی صنعت سینما آنقدر غرق رویاپردازی و اعتمادبهنفس کاذب میشود که فکر میکند بودجههای سنگین میتوانند تمام ضعفها را پنهان کنند. فیلمهایی هستند که قبل از اکران، همه انتظار یک «اتفاق بزرگ» از آنها دارند؛ پروژههایی که استودیوها آنها را نجاتدهنده گیشه میدانند و تماشاگران را آماده شگفتزده شدن میکنند. اما نتیجه؟ مثل یک چمدان پول آتشگرفته!
در این لیست سراغ ۱۰ فیلمی میرویم که بودجههای نجومیشان کوچکترین تاثیری در نجاتشان نداشت. آثاری که نه داستان داشتند، نه شخصیتپردازی، نه هویت؛ یک ظرف خالی بودند که فقط با افکت و هیاهو پر شده بود. بدتر اینکه بعضی از آنها قرار بود آغاز یک دنیای سینمایی باشند، اما آنقدر ضعیف از آب درآمدند که حتی صنعت سینما هم ترجیح داد وانمود کند اصلاً وجود نداشتهاند. از جلوههای ویژه بیروح تا روایتهای بیسر و ته، این فیلمها ثابت کردند یک حقیقت تلخ همیشه پابرجاست: بودجه بزرگ هیچوقت تضمینی برای کیفیت نیست، و گاهی حتی باعث میشود سقوط نهایی تماشاییتر هم بشود.
بودجه تقریبی: 190 میلیون دلار

«مومیایی» نمونه واضحی است از اینکه چطور صنعت سینما میتواند با اعتمادبهنفس کامل تصمیمهای اشتباه بگیرد. هالیوود فکر میکرد اگر تام کروز را وسط یک هیولای باستانی بیندازد، دنیای سینمایی جدیدی خودش بهطور جادویی ساخته میشود؛ اما نتیجه چیزی نبود جز یک شکست پر سر و صدا. فیلم نه ترسناک بود، نه سرگرمکننده، و نه حتی آنقدر منسجم که بشود آن را یک بلاکباستر متوسط دانست. بودجهٔ عظیم صرف جلوههای ویژهای شد که قرار بود همهچیز را نجات دهد، اما فقط ضعف روایت و شخصیتپردازی را واضحتر کرد. «دارک یونیورس» قرار بود قدم بلند صنعت سینما به سمت یک مجموعه بزرگ باشد، اما همین فیلم آن را قبل از تولد خفه کرد. گاهی صنعت سینما برای پیشرفت، نیاز به شکستهای بزرگ دارد—و «مومیایی» دقیقاً یکی از همان شکستهای آموزنده است.
بودجه تقریبی: 200 میلیون دلار

اگر کسی بخواهد مثال بزند که چطور صنعت سینما میتواند میلیاردها دلار را خرج کند و در نهایت فقط یک آشفتگی تحویل دهد، «صعود ژوپیتر» بهترین مصداق است. واچوفسکیها فکر کردند هر ایدهی عجیب و غریبی با بودجه عظیم نجات پیدا میکند، اما اینبار هیچچیز سر جای خودش نبود. از ملکهٔ فضایی گرفته تا ارتش موجودات ترکیبی و سیاستهای بینکهکشانی، فیلم عملاً یک نمایش شلوغ بود که داستان مشخصی در آن دیده نمیشد. جلوههای ویژه بهقدری زیاد بودند که انگار قرار بود نواقص روایت را بپوشانند، اما در عمل فقط فیلم را سنگینتر و خستهکنندهتر کردند. صنعت سینما بارها نشان داده که فانتزی بدون منطق، راهی بهجز شکست ندارد. «صعود ژوپیتر» تبدیل شد به یادآوریای تلخ برای صنعت سینما: هیچ بودجهای نمیتواند جای خالی یک داستان درست را پُر کند.
بودجه تقریبی: 250 میلیون دلار

«تتفنگدار تنها» از آن پروژههایی است که احتمالاً در جلسات صنعت سینما با اعتمادبهنفس کامل تصویب شده، اما در عمل هیچکس نمیدانسته باید از آن چه انتظاری داشته باشد. فیلم با بودجهای دیوانهوار ساخته شد، اما ترکیب عجیبی از کمدی بینمک، اکشن نامنسجم و شخصیتپردازی گمگشته تحویل داد. جانی دپ هم با تمام اجرای عجیبش نتوانست پروژه را نجات دهد. ریتم نامنظم فیلم و شوخیهایی که اصلاً نمیگرفت، باعث شد تماشاگر به جای سرگرم شدن، فقط گیج شود. جلوههای ویژهٔ پرخرج مثل چسبی بودند که میخواستند ایرادات ساختاری را پنهان کنند، اما فقط اوضاع را بدتر کردند. در صنعت سینما گاهی فیلمهایی ساخته میشوند که از همان اول محکوم به سقوطاند. «تتفنگدار تنها» یکی از همان نمونههای واضح است. یک هشدار جدی برای استودیوها که پول هیچوقت جای هویت و داستان را نمیگیرد.
بودجه تقریبی: 175 میلیون دلار

«شاه آرتور» دقیقاً همان جایی است که صنعت سینما تصمیم گرفت یک افسانه کلاسیک را به یک ویدئوکلپ پر از افکت شبیهسازی کند. گای ریچی که معمولاً در سبک خودش موفق است، اینبار آنقدر از امضای شخصیاش استفاده کرد که اصل داستان زیر آن دفن شد. نتیجه فیلمی بود که نه حالوهوای قرون وسطایی داشت، نه جدیت افسانهای، و نه حتی لذت یک اکشن درستودرمان. هنگامی که صنعت سینما تصمیم میگیرد داستانهای تاریخی را با ریتمِ موزیکویدئویی و تدوین جنونآمیز قاطی کند، نتیجهاش دقیقاً همین میشود: یک آشوب تصویری. جلوههای ویژه عظیم بودند اما بیروح، سکانسها بلند اما بیهدف، و شخصیتها شیک اما تهی. «شاه آرتور» ثابت کرد که گاهی هالیوود حتی نمیداند چرا یک داستان را انتخاب کرده؛ فقط بودجه دارد و عجله برای خرج کردن. در نهایت، این فیلم نمونهای دیگر از سوءاستفاده صنعت سینما از ستارههاست. حتی دیوید بکهام! و البته یک شکست پر سر و صدا.

«۴۷ رونین» یکی از آن پروژههایی است که بهوضوح نشان میدهد صنعت سینما وقتی میخواهد فرهنگ شرق را با سبک بلاکباستر غربی ترکیب کند، معمولاً فاجعهای تحویل میدهد. فیلم آنقدر از عناصر فانتزی بیدلیل و هیولاهای تصنعی استفاده کرده بود که اصل داستان ساموراییها کاملاً گم شد. کیانو ریوز حضور داشت، اما نقش او آنقدر سطحی و بیرونزده بود که انگار فقط برای فروش بلیت اضافه شده. روایت فیلم خشک، کند و بدون هیجان بود؛ چیزی که اصلاً از یک پروژه پرهزینه قابل قبول نیست. صنعت سینما گاهی فکر میکند میتواند فرهنگها را با خرج پول «خریداری» کند، اما نتیجه معمولاً محصولی است بیریشه و بیهویت. «۴۷ رونین» یکی از نمونههای مشخص است: فیلمی که با پول زیاد ساخته شد، اما روح نداشت. این اثر نشان داد که صنعت سینما هنوز هم نمیفهمد که داستانهای فرهنگی را نمیشود با اکشنهای CGI جایگزین کرد.
بودجه تقریبی: 263 میلیون دلار

«جان کارتر» یکی از بدترین شکستهای تاریخ صنعت سینما است؛ فیلمی که آنقدر بودجهاش بیش از حد بود که حتی فروش متوسط هم نمیتوانست آن را نجات دهد. دیزنی خیال میکرد یک دنیای حماسی عظیم خلق میکند، اما فیلم بیشتر شبیه یک نسخهی بیهیجان از «آواتار» بود، بدون آن جذابیت بصری و بدون آن روایت مهندسیشده! شخصیتها سطحی، دیالوگها خشک و داستان بهطرز عجیبی «بیاحساس» بود. تماشاگر حس میکرد وارد یک جهان فانتزی شده که خودش هنوز نمیداند چرا وجود دارد. صنعت سینما همیشه دنبال دنیاسازی است، اما «جان کارتر» نشان داد که دنیاسازی فقط زمانی جواب میدهد که نویسندگان بدانند قرار است چه چیزی بسازند. جلوههای ویژه سنگین، طراحی صحنه عظیم و مدیریت پرهزینه پروژه هم نتوانستند فیلم را از غرق شدن نجات دهند. «جان کارتر» برای صنعت سینما یک درس تاریخی شد: همهچیز با بودجه زیاد حل نمیشود.
بودجه تقریبی: 95 میلیون دلار

«گربهها» فیلمی است که تا سالها در کلاسهای آموزشی صنعت سینما تدریس خواهد شد—نه بهعنوان موفقیت، بلکه بهعنوان هشدار. تلاش برای تبدیل یک نمایش موزیکالِ عجیب به یک فیلم CGI کامل، نتیجهای داد که بیشتر شبیه کابوس بود تا سرگرمی. طراحی چهرهها و بدنها آنقدر نامتعادل و ناهماهنگ بود که بیننده نمیدانست باید بخندد یا فرار کند. هیچچیز در فیلم «درست» به نظر نمیرسید: نه ریتم، نه موسیقی، نه روایت، و نه حتی بازیها. بازیگران معروفی مثل جنیفر هادسون، ادریس البا و تیلور سویفت هم نتوانستند این پروژه را نجات دهند. فیلم به شکلی واضح نشان داد که صنعت سینما وقتی به CGI بیش از حد اعتماد میکند، میتواند زمین بخورد. «گربهها» بیشتر شبیه یک تجربه اشتباهی بود تا یک محصول نهایی. اثری که با قاطعیت ثابت کرد حتی پروژههای پرستاره هم از اشتباهات بنیادی صنعت سینما در امان نیستند.
بودجه تقریبی: 145 میلیون دلار

«پن» تلاش کرد داستان کلاسیک پیتر پن را با سبک مدرن صنعت سینما بازسازی کند، اما نتیجه چیزی شد بین یک بمب صدا و یک آشوب رنگی بیمنطق. فیلم از همان دقایق ابتدایی نشان میدهد که نمیداند میخواهد کودکانه باشد یا حماسی یا موزیکال یا فقط یکچیزِ پرزرقوبرق برای فروش. جلوههای ویژه بیش از حد، صحنههای شلوغ و روایت بیهدف باعث شدند هیچکس نتواند با فیلم ارتباط برقرار کند. حتی حضور هیو جکمن هم نتوانست فیلم را از سقوط نجات دهد. «پن» نمونهای واضح از زمانی است که صنعت سینما فکر میکند با رنگ، نور و CGI بیشتر میتواند یک داستان کلاسیک را به نسل جدید بفروشد، اما فقط آن را خرابتر میکند. این فیلم ثابت کرد که بازسازیها وقتی معنا دارند که چیزی برای گفتن داشته باشند؛ و «پن» نه حرفی داشت و نه احساسی، فقط خرج شده بود.
بودجه تقریبی: 100 میلیون دلار

«رابین هود» ۲۰۱۸ یکی از آن تلاشهای بیمنطق صنعت سینما برای «مدرن کردن» افسانههاست. فیلم تلاش کرد لحن موزیکویدئویی، سبک مدرن و روایت قدیمی را با هم قاطی کند، اما نتیجه چیزی جز یک آشفتگی بیهویت نبود. طراحی لباسها عجیب، دیالوگها سطحی و اکشنها مصنوعی بودند. تارون اگرتون هر چقدر تلاش کرد قهرمان باشد، فیلمنامه آنقدر سبک و بیهدف بود که کاری از دستش برنمیآمد. فیلم با اصرار بر اکشنهای تند و جلوههای پر زرقوبرق، همهچیز را بهجای جذابتر شدن، کارتونی و مسخره کرد. «رابین هود» مثال خوبی است از اینکه صنعت سینما وقتی میخواهد یک افسانه را بهزور به بلاکباستر تبدیل کند، فقط زمان و پول تلف میکند. نتیجه نه به گذشته وفادار است و نه جذبی برای مخاطب امروزی دارد.
بودجه تقریبی: 100 میلیون دلار

«موتورهای مرگبار» یکی از جاهطلبانهترین شکستهای صنعت سینما است. ایده اولیه جذاب بود—شهرهایی که روی چرخهای غولپیکر حرکت میکنند—اما فیلمنامه آنقدر ناقص بود که هیچوقت تبدیل به داستانی باورپذیر نشد. شخصیتها بهاندازه یک خط توضیح داشتند و انگیزهها سطحی و بیاثر بودند. تصاویر بزرگ، شهرهای عظیم و صحنههای اکشن سنگین، هرچقدر هم پرخرج، وقتی داستان مفهومی ندارد، فقط تبدیل میشود به دکورهای گرانقیمت. صنعت سینما بارها تلاش کرده جهانهای پساآخرالزمانی بسازد، اما این یکی چنان بیجان بود که حتی تماشای آن هم سخت بود. «موتورهای مرگبار» با بودجه عظیم ساخته شد، اما هیچوقت نتوانست حتی لحظهای واقعی یا هیجانانگیز خلق کند. فیلم یک یادآوری بزرگ برای صنعت سینما است: جهانسازی بدون روح، فقط خرج کردن برای هیچ است.
در نهایت، این فهرست یک چیز را با صدای بلند فریاد میزند: صنعت سینما وقتی از واقعیت جدا میشود، سقوطش تماشایی است. این فیلمها فقط شکست نبودند؛ هشدارهایی بودند که نادیده گرفته شدند. پروژههایی که میلیونها دلار بلعیدند اما کوچکترین نشانی از شعور روایی نداشتند. استودیوها چنان غرق توهم «بزرگ بودن» شدند که یادشان رفت تماشاگر چیزی فراتر از انفجار و پرده سبز میخواهد. این آثار ثابت کردند هالیوود هر وقت فکر میکند میتواند بدون داستان، فقط با پول و جلوه ویژه یک «شاهکار» بسازد، نتیجهاش چیزی بین فاجعه و طنز ناخواسته است. شاید هم بد نباشد این سقوطها ادامه پیدا کند؛ چون لازم است هرازگاهی به هالیوود یادآوری شود که خلاقیت و داستان مهمتر از بودجه است. این فیلمها نمونه کامل یک حقیقت تلخاند: وقتی سینما بیش از حد مغرور شود، خودش بزرگترین دشمن خود میشود.