فیلم هفتاد سی فیلمی کمدی به کارگردانی بهرام افشاری است که در هفتم آذرماه 1403 اکران خود را آغاز کرد و توانست به عدد خوبی در جدول فروش دست پیدا کند و مخاطبان زیادی را راضی نگه دارد. فیلمی که علاوه بر خود بهرام افشاری، بازیگرانی چون هوتن شکیبا، صدف اسپهبدی، سیاوش طهمورث، ناهید مسلمی، مهدی حسینینیا و الهه حصاری داشت. حمزه صالحی طرح بهرام افشاری را تبدیل به فیلمنامه کرد و ابراهیم عامریان با گروه خود یعنی عامریان فیلم مسئولیت تهیه و تولید این فیلم را عهدهدار بودند. در این مقاله میخواهیم نیمنگاهی تحلیلی به این فیلم کمدی داشته باشیم و درباره نقاط قوت و ضغف آن صحبت کنیم.
– هشدار: در نقد فیلم هفتادسی امکان لورفتن داستان (اسپویل) وجود دارد! –
کمی خوب ، کمی بد!
هفتاد سی در چند زمینه خوب و در چند زمینه نیز ضعیف عمل کرد. درنتیجه میتوانست فیلم بهتری باشد اما با همین وجود هم امیدوارکننده بود. چرا؟ امیدوارکننده درباره اینکه فیلمسازان در هیاهوی کمدیهای هیچ و پوچ و بیمعنی دارند کمکم کمدیسازی را به شکلی اصولی یاد میگیرند. امسال زودپز را داشتیم که انصافاً با وجود نواقصی که داشت فیلم خوبی بود. صبحانه با زرافههای متفاوت سروش صحت را دیدیم که در کمدی یک سروگردن بالاتر از کمدیهای قبلی بود. تمساح خونی را بعنوان اولین کارگردانی جواد عزتی دیدیم که فیلمی حرفهای و خاص بود. حالا اولین تجربه کارگردانی بهرام افشاری نیز نوید آیندهای بهتر برای سینمای کمدی به مخاطبان داد. این یعنی، داریم امیدوار میشویم. حالا فیلم هفتاد سی در چه زمینههایی خوب بود و چه فاکتورهای ضعیفی داشت؟ در ادامه با ما همراه باشید.
از فیلمنامه هفتاد سی تا کارگردانی
طراح داستان خود بهرام افشاری است و فیلمنامه را داده تا حمزه صالحی بنویسد. تا اینجای کار اگر فیلم را تماشا کنید متوجه طرح خوب داستان میشوید. طرحی دغدغهمند و بامعنا که شاید پیامی تکراری چون فقر دارد اما میخواهد از زاویه دیگری به آن نگاه کند. اما وقتی به فیلمنامه میرسید چند نقطه ضعف را کشف میکنید. وجود لحظاتی اضافی، شخصیتهایی اضافی و شلوغکاری بدون الزام در چند لحظه از نقاط ضغف فیلمنامه هفتاد سی است. ما داریم ساختار اصولی فیلمنامه را میگوییم! بعنوان مثال لحظه شروع آنقدر دلچسب نیست که مخاطب سریع شخصیت را بشناسد. ریتم تند برای معرفی هر شخصیت، بهرام افشاری در قامت یک کفترباز، محله فقیرنشین و دیگر شخصیتها که خیلی سریع نمایش داده میشوند تا به خط اصلی قصه برسند. درنتیجه نقطه آغاز عجولانه است و نیاز داشت تا بهتر باشد. اما هرگونه که هست ما موقعیت آنها را درک میکنیم!
پس با همین یک جمله میتوان اذعان داشت اجرای نقطه آغاز در فیلمنامه قوی نیست! حتی بهانه نشاندادن شرکت شخصیتها در قرعهکشی هم خیلی قابل قبول نیست و در یک دیالوگ بیان میشود. درحالیکه اصلاً قصه با همان قرعهکشی شکل میگیرد نه موضوع دیگری! حمزه صالحی عجولانه عمل میکند تا سریع به داستان اصلی بپردازد. وقتی به داستان اصلی میرسد، فیلم تازه ریتم خود را پیدا میکند و مسیری منطقی را طی میکند. درواقع ساختار فیلمنامه همان ساختار خطی مرسوم و رایج دنیاست اما نظم چندانی ندارد و این بینظمی منطقی هم ندارد. داستان ایجاب میکند که روند شکلگیری ماجراها یک ریتم معین و مشخص داشته باشد اما اینگونه نیست. در لحظات انتهایی نیز این موضوع رعایت نمیشود و ریتم دوباره سرعت میگیرد. حالا کارگردانی معنا پیدا میکند و در آن لحظات استفاده زیاد از اسلوموشن و تکنیکهایی که به ظاهر باید جذاب باشد نمایان میشود.
اما سوای این حرف، میتوان گفت بهرام افشاری به خوبی کارگردانی را آموخته و میداند چگونه این کار را انجام دهد. دکوپاژ و قاببندی او بطورکلی معمولی و در لحظاتی هرچند کم درخشان است. مثل سکانس اولیه و حمله به خانه تا سکانس کبابخوردن که التهاب و استرس با نشاندادن ثانیهشمار به اوج میرسد و مخاطب در فضای داستان شناور میماند. شاید بتوان گفت تنها لحظهای که مخاطب به خوبی برای شخصیتهای فیلم دل میسوزاند و میخواهد همراهش باشد همان لحظه مسابقه کبابخوردن است. در باقی لحظات بیننده سینما میخواهد فقط شخصیت را دنبال کند تا ببیند چه شد و قرار است چه پیش بیاید. البته رسم کمدی آن هم در روزگار امروز همیگونه است و انتظار دیگری نمیرود. مخاطب برای اینکه بخندد باید از بالا وقایع را دنبال کند.
هفتاد سی ؛ بخند و گاهی اشک بریز!
تکنیک کمدی غمانگیز در سالهای اخیر در فیلمهای پرفروش سینما مثل انفرادی، فسیل، هتل، تگزاس و تمساح خونی کمرنگ شده بود. طنز تلخی که چند هفته قبل در زودپز دیدیم حالا در هفتاد سی مشهود است. اما شرایط داستان از ابتدا طوری هست که مخاطب باهوش سینما حدس بزند کار، یکجایی میلنگد و قرار است گره بخورد. حدس هم به واقعیت میرسد و تکنیک گنجاندن لحظهای تلخ در دل داستان پس از اینکه کارها تقریباً روی روال است انجام میگیرد. تکنیکی که مخاطب را چند دقیقه از فضای شاد و کمدی فیلم دور میکند و به فکر فرو میبرد. در محتوا خوب است، اجرای مناسبی هم دارد و تنها ایرادش همان قابل پیشبینی بودن آن است که البته دیدگاه شخصی هرکسی میتواند متفاوت باشد. شاید این نکته برای من بیننده ایراد و برای شخص دیگری نقطه قوت باشد. چراکه هرکس با چشم خود و تفکرات خودش فیلم را دنبال میکند.
در محتوا شاید کمی مشکل داشته باشم. البته دودل شدهام و نمیدانم از محتوای هفتاد سی بد بگویم یا خوب؟! با درک دغدغهای که روایت شده لذت بردم، فقر! البته شاید کلیشهای شده باشد اما بیات نمیشود و همیشه فقط مسئله اصلی بشریت است. بنابراین درونمایه فیلم که دغدغه فقر دارد ارزشمند است. اما راهحل درمان این درد در فیلم چیز خوبی نیست. حداقل من خوشم نیامد. یک آدم فقیر خودش هیچ کاری نمیتواند بکند و فقط راهحل نجاتش جایزهای بزرگ است؟ شایستهسالاری، لیاقت و تلاش به کلی معنایش را از دست میدهد. یعنی اگر فقیرید منتظر بمانید تا جایزه ببرید درغیراینصورت چارهای جز تحمل فقر ندارید! من چنین برداشتی کردم اما شاید شخصی بگوید انتقاد بوده، انتقاد از اینکه فقری در این مقیاس راهحلی ندارد. اما من این باور را نمیپذیرم. دغدغه این فرم را ندارد. پس راحت بگویم؛ تم فیلم را دوست دارم اما محتوای کلی را خیر!
کم هم نداشتیم اینشکل محتوایی که خانوادهای فقیر و درمانده جایزهای برنده میشوند و زندگی را دگرگون میکنند. برای این فیلم اما چنین محتوایی قابل قبول نیست. چراکه هم جایزه خیالیست (کجای دنیا با یک کد ملی 30 میلیارد جایزه میدهند؟) و اگر واقعی باشد چند نفر شانس بردن دارند؟ اگر دغدغه درد بیدرمان فقر است پس چرا امید واهی که عیبی ندارد، شاید روزی جایزهای برنده شدید! اگر پیام چیز دیگریست پس چرا تا این حد فقر تصویرسازی شده است؟ حتی پول یک نان هم ندارند پس باید بغیراز امید به جایزه، مسئله دیگری هم باشد که احساسات شخصیتها را درگیر کند. مثلاً قبل از مسئله این جایزه شخصیتها دست به کارهایی بزنند برای درآمدزایی اما موفق نمیشوند! هیچ نشانهای از این موضوعات نداریم. پس دوباره برمیگردیم به همان مسئله! آدم فقیر به جز بردن جایزه چارهای ندارد! این است محتوایی که من آن را نپذیرفتهام!
بازیگری ؛ آقای شکیبا شما ستارهای!
نقشها نیازمند بازیگری خوب و هوشمندانه هستند. اینجا بهرام افشاری دست به انتخابهای خوبی زده و بازیگران توانمندی انتخاب کرده است. انصافاً همه نقش خود را به خوبی ایفا میکنند و نقصی ندارند. شاید فقط کمی بازی شخصیتهای فرعی درنیامده باشد اما مسئله همان اصلکاریها هستند. از ناهید مسلمی و مهدی حسینینیا تا سیاوش طهمورث و الهه حصاری! حتی امیرعلی قلعه قوند در نقش پسر برات هم خوب بازی میکند و برای اولین کارش در کنار اینهمه چهره عملکردی قابل قبول دارد. بهرام افشاری هم که با لهجه همدانی (که اصالتاً خودش هم همدانی است) توانسته به خوبی از عهده این نقش هم بربیاید. اما جدا از بازی خوب همه، بطور ویژه باید هنر هوتن شکیبا را تحسین کرد. هوتن شکیبا از حبیب لیسانسهها و عبدالحمید ریگی تا پویا در صبحانه با زرافهها و همین نقش درخشان ظاهر شده است. هوتن شکیبا ستاره است. ستارهای درخشان در آسمان سینمای ایران.
هوتن شکیبا در تکتک لحظات لحن منحصربهفرد خود را دارد و به عالیترین شکل ممکن تیپ پرویز را دریافته است. انگار پرویز را میشناسد و حتی حرکات بدن را هم جوری اجرا میکند که هر لحظهاش خاص خود و شخصیت خودش باشد. او علم بازیگری را در حد اعلی میداند و از هر ثانیه برای بازی استفاده میکند. به قول اساتید بازیگری، لحظات حضور یک بازیگر در فیلم نباید هدررفت داشته باشد و هوتن شکیبا دقیقاً این ویژگی را دارد. یک ثانیه از حضور او اضافی یا غیرضروری نیست. با اینکه شاید گاهی فیلمنامه این شرایط را داشته باشد و شخصیت هوتن شکیبا را بیدلیل در صحنهای فرا بخواند اما این خود هوتن است که میداند از آن لحظه بهترین استفاده را ببرد. او حتی لحظهای که میگوید «میخواهی موتور را بفروشم؟» را طوری بیان میکند که کل احساسات دگرگونشدهاش در چند کلمه ساده به مخاطب ارائه شود.
نکته بعدی ؛ شخصیتها چگونهاند؟
شخصیتپردازی هفتاد سی همانند کمدیهای مرسوم سالهای اخیر است. کمی عمیق فقط برای شکلگیری داستان و ارتباط برقرارکردن مخاطب! اما گاهی بیش از این هم نیاز نیست. مثلاً شخصیت صدف اسپهبدی خوب ساخته شده و دیگر لزومی نداشته جزئیات اضافهتری داشته باشد. یا کاراکتر ناهید مسلمی و سیاوش طهمورث نقص واضحی نداشتند که بخواهد به شخصیتپردازی کلی فیلم لطمه وارد کند. شخصیتپردازی دو شخصیت اصلی یعنی بهرام افشاری در نقش برات و هوتن شکیبا در نقش پرویز هم خیلی خوب است و تنها ایرادش همان است که گفتیم؛ نمیدانیم هدف زندگی ایندو چیست؟ اصلاً چرا با چنین فقر بزرگی دست و پنجه نرم میکنند؟ چرا دست به کار بزرگی نمیزنند تا از این منجلاب بیرون بیایند؟ و چند سوال دیگر پیرامون ایندو شخصیت که در ذهن مخاطب ایجاد میشود. اما در مابقی فاکتورهای شخصیتپردازی ایندو، موفقیت فیلمنامهنویس و بعد بازیگر مشهود است.
یعنی فاکتورهایی که در خدمت داستان و پیشروی مسیر قصه باشد. اینکه تیپ عصبی و پرخاشگر برات نشأتگرفته از مشکلات بیشمارش باشد منطقی است. یا پرویز که برای رفع مشکلات خود و خانوادهاش حتی از غیرت میگذرد و با اینکه دلش راضی نیست اما کاری که نمیخواهد انجام میدهد. در چارچوب داستان بیش از همه شخصیتپردازی برات و پرویز به چشم میآید و همانگونه که گفتیم دیگر شخصیتها بیش از این را نیاز نداشتند. در این بین اما به یک شخصیت ایرادی جدی وارد است. شخصیت الهه حصاری که اصلاً مشخص نیست چه کسی است و برای چه در فیلم حضور دارد؟ چرا موسیقی دوست دارد؟ منطق پشت گنگ حرفزدن او چیست؟ اصلاً چه کمکی به پیشبرد داستان میکند؟ وقتی یک شخصیت خیلی زود معرفی میشود و در تمامی لحظات (تقریباً) حضور دارد پس نباید فقط یک شخصیت اضافی و تصویرپرکن باشد. اما کاراکتر الهه حصاری متاسفانه دقیقاً همینگونه است!
پایانبندی ؛ غافلگیرکننده، غیرضروری اما جذاب!
تکنیک پایانبندی فرمول خاصی دارد. بهرام افشاری و رفقا خواستهاند آخرین لحظه ضربهای شوکهکننده به مخاطب وارد کنند که غیرضروری است اما در این فیلم جذابیت دارد. چرا؟ چون از ابتدا در چند لحظه میشنویم که میگویند زن و بچه یعقوب کجا هستند؟ در انتها این شوک وارد میشود و غافلگیری غیرضروری اما جذابی نمایان میشود. حالا چرا غیرضروری؟ اگر چنین پایانی نمیدیدیم هم فرقی نداشت. چراکه ما صندوق پر از پول را میبینیم و از مرام و معرفت یعقوب باخبریم، پس میتوانیم حدس بزنیم چالش سخت دیگری پیش روی کاراکترها نیست. اینگونه نیست که عصبی شویم و بگوییم این چند نفر از کدام گوری پیدا شدند؟ همینکه این صندوق پول به این خانه رسیده خودش نمادی از خوشبختی است. اما چنین پایانبندی تکنیک جذابی برای نگهداشتن مخاطب تا آخرین لحظه است که موفق هم عمل میکند. بیایید مثال بزنیم تا بهتر متوجه شوید!
سال گذشته فیلم پرفروش هتل را به خاطر دارید؟ پایانبندیاش چگونه بود؟ ضعیف! با اینکه مخاطب تمام فیلم را قهقهه میزند اما بعد از سکانس دستگیری رامین و مسعود و کات به اداره فقط منتظر بالاآمدن تیتراژ است نه اتفاق جدید دیگری! هفتاد سی اما بعد از اهدای جایزه میخواهد هنوز مخاطب را روی صندلی سینما نگه دارد تا آخرین میخ را هم بکوبد. موفق هم میشود و تا آخرین ثانیه مخاطب به صفحه خیره میماند. این تکنیک جوابگو بوده و تکرار میکنیم با اینکه غیرضروری است اما جذابیت محتوایی ایجاد کرده و مخاطب را بهتر همراه میکند. حالا کسی از این پایان لذت برده و شخص دیگری به مذاقش خوش نیامده بحث سلیقههای متفاوت است.
کمدی هفتاد سی ؛ آخرین بحث!
بحث آخر، مبحث لحن کمدی فیلم است که دوباره همان تیتر برایش معنا پیدا میکند. کمی خوب و کمی بد! کمی خوب که خنداندن لحظات صرفاً روی دوش بازیگر نیست و داستان در لحظاتی این خنده را با کمک بازیگر میسازد. کمی بد هم اینکه درصد کثیری از فرمولهای بهرام افشاری برای خنده گرفتن از مخاطب همان فرمولهای اسلپاستیک تکراری آثار اخیر کمدی است. که همچنان دارد جواب میدهد و مخاطب را میخنداند اما چه کنیم که میدانیم تکراری است اما بازهم میخندیم! انگار در سینمای ایران با توجه به رکوردشکنیهای کمدیها غیر از کمدی اسلپاستیک جور دیگری یاد نداریم مردم را بخندانیم. فقط افتادن و ترسیدن و سوتیدادن در کنار فحش و کتکزدن کافیست تا به داستان چاشنی بدهیم و مردم را به این واسطه بخندانیم. بطورکلی لحن کمدی فیلم قابل قبول است و از حد فراتر نمیرود اما همینکه از فرمولهایی تکراری استفاده کرده توی ذوق میزند.
حرف آخر؛
در مجموع باید گفت فیلم هفتاد سی کم و کاستیهایی داشت که به آن اشاره کردیم اما همانطورکه گفتیم امیدوارکننده بود. کارگردانی که اولین فیلمش را اینگونه میسازد قطعاً میتواند در این حرفه آینده بهتری داشته باشد. فیلمسازان کمدیساختن را یاد گرفتهاند و حالا که کمدیها، یکهتاز سینمای ایران هستند پس چه بهتر که فیلمسازان بدانند چگونه به آن بپردازند. حداقل خواسته ما چه بعنوان مخاطب چه بعنوان منتقد این است که مخاطب بخندد، حالش خوب شود اما فراتر از این حرفها، داستان را با محتوای خوبش به خاطر بسپارد. چیزی که در 80درصد کمدیهای اخیر وجود نداشته است. از هزارپا و دینامیت بگیر تا تگزاس و فسیل! کمدیسازان عزیز، محتوا را فراموش نکنید و برایش ارزش قائل شوید. باور کنید اینگونه سینمای خیلی بهتری خواهیمداشت.
اسم پسر برات امیرعلی قلعه قوند هستش. آخر فیلم هم مینویسه با معرفی امیرعلی قلعه قوند. لطفا اصلاح کنید
ویرایش شد! ممنون از تذکرتون