آواتار آخرین بادافزار یک انیمه سریالی سهفصلی بود که در سال 2005 شروع به پخش کرد و تبدیل شد به یکی از برترین و محبوبترین سریالهای تاریخ دنیا که البته فقط معطوف به انیمیشنسازی هم نبود. یعنی نه فقط بعنوان انیمیشن بلکه بعنوان یک سریال عامهپسند به موفقیت بالایی دست یافت و با دریافت امتیازات بالا از منتقدین و مردم نام خود را برای همیشه در لیست برترین آثار سریالی تاریخ ثبت کرد. (امتیاز این سریال در آیامدیبی 9.3 و در راتن تومیتوز 100% است!) در ادامه و در سال 2012 مجموعهای به نام «افسانه کورا» پخش شد که ادامهای بر زنجیره آواتاری جهان بود. این مجموعه چهارفصلی هفتاد سال بعد از آواتار آنگ روایت میشد و به ماجراجوییهای مختلف این دنیا میپرداخت. در این مقاله درباره دلایل موفقیت آواتار آخرین بادافزار صحبت خواهیمکرد. شاید در آینده درباره افسانه کورا هم صحبت و این دو عنوان را مقایسه کردیم.
خلاصه داستان آواتار آخرین بادافزار
سالهای طولانی چهار قوم یعنی قبیله آب، خاک، آتش و باد در صلح و آرامش کنار هم زندگی میکردند تا اینکه کشور آتش یک جنگ بزرگ را آغاز میکند. دقیقاً در همین مدت که دنیا به آواتار نیاز دارد، آنگ 12 ساله ناپدید شده و صد سال در یک کوه یخ حبس میشود. پس از صد سال یک خواهر و برادر از قبیله آب جنوبی به نام کاتارا و ساکا کوه یخ را پیدا میکنند و آنگ را نجات میدهند. اما آنها نمیدانند که آنگ همان آواتار ناپدیدشده است و وقتی متوجه این موضوع میشوند با او به یک ماجراجویی طولانی میروند. آنگ فقط به عنصر باد مسلط است و باید بر سه عنصر دیگر هم تسلط کافی پیدا کند تا با غلبه بر پادشاه آتش تعادل را به دنیا بازگرداند. این سه نفر در این مسیر طولانی ماجراجوییهای مختلفی هم تجربه میکنند و با افراد جدیدی آشنا میشوند.
خاص، متفاوت، جذاب و پرهیجان
حتی از خلاصه داستان هم میتوانیم متوجه این چهار ویژگی باشیم! داستان خاص این سریال را تا قبل از آن حتی فکر هم نکرده بودیم با اینکه آثار ابرقهرمانی پرشماری هم تماشا کرده بودیم. اما اینکه در دنیای خیالی فیلم و انیمیشن نوعی توانایی مبنی بر کنترل عناصر (باد، خاک، آتش، آب) امکانپذیر است و حتی شخصی به نام آواتار میتواند هر چهار عنصر را کنترل کند یک داستان خاص، متفاوت، جذاب و پرهیجان است و از ایده فوقالعادهای بهرهمند شده است. این اولین میخ آواتار آخرین بادافزار است که به محکمترین شکل ممکن کوبیده شده است. ایده بینقص این مجموعه حالا درگیر فاکتورهای دیگری هم میشود. ژانر کمدی به شکل هنرمندانهای به داستان نفوذ میکند، عشق، نفرت، انسانیت، خرافات و دیگر محتواهایی که در بطن این ایده پنهان است نیز به سمتی میرود که یک سریال جذاب را به مخاطب نشان دهد. موفق هم میشود!
همه چیز نمادین است؛
عناصر نمادین فراوانی در آواتار وجود دارد که به هیچ عنوان از منطق دور نمیشود. هر چهار عنصر با یک مفهوم و معنای عمیق وارد داستان شدهاند. آتش عنصری خطرناک است که همین قبیله نیز جنگ بزرگی را آغاز کرده است. خاک نماد سرسختی و استقامت است و ارتباط خوبی نیز بین این مفهوم با خاکافزاران حاضر در سریال برقرار شده است. مهمترین نمونه شخصیت تاف بیفانگ (همراه و استاد خاکافزاری آنگ) است. او با اینکه نابیناست اما قدرتمند است. همیشه در برابر سختیها مقاومت میکند و این میشود همان نماد عنصر خاک که در اصلیترین شخصیت آن به شکل خوبی گنجانده شده است. آب نمادی بر تطبیقپذیری و همدلی است. کاتارا که مهمترین آبافزار این مجموعه است اینگونه شخصیتی است. او بزرگترین حامی گروه است، او نه فقط استاد آبافزاری آنگ بلکه در تمامی روزهای این سفر دراز رفیق و همراه اوست.
و در نهایت عنصر باد که فقط برای خود آنگ صدق میکند. آخرین بادافزار که بعد از صد سال دوباره بازگشته است. باد نماد رهایی است، عنصر آزادی و آرامش، آنگ هم که آواتار است چیزی جز این نمیخواهد. همیشه دوست دارد خوش بگذراند و در کنار این تفریح و سفر دوستانه، به یادگیری کنترل عناصر هم میپردازد. از حد نمیگذراند و میخواهد از تکتک لحظات زندگی خود با دوستان جدیدش لذت ببرد. اما از جنگ غافل نیست، از اینکه باید به مردم دنیا کمک کند، از اینکه باید تعادل را به جهان بازگرداند. و همین میشود نمادی بر آواتار که کنترلکننده هر چهار عنصر است. اما چرا او را در قامت یک بادافزار اصیل میبینیم؟ چون همین نمادهاست که اهمیت شخصیت را آشکار میسازد و باعث شکلگیری روند آن میشود. اگر آنگ چنین شخصیتی نداشت شاید نمیتوانست خیلی ترکیب خوبی در کنار کاتارا، ساکا، تاف و حتی زوکو باشد.
شخصیتپردازی در آواتار آخرین بادافزار
در یک کلام همین ابتدا باید گفت که شخصیتپردازی در آواتار آخرین بادافزار بینقص است. درباره نمادهای عناصر و ارتباط محکم آن با کاراکترها که صحبت کردیم. حالا بیایید نیمنگاهی به سفر شخصیتی هرکدام از افراد داشته باشیم. از آنگ شروع کنیم که شخصیت اصلی داستان است. آنگ از اینکه در سنین پایین و نوجوانی فهمیده آواتار است میترسد و نگران است. همین هم میشود که فرار میکند و در یک طوفان به ناچار خودش را صد سال در یک کوه یخ پنهان میکند. (درحالیکه خودش مطلع نیست!) اولین لحظه تقابل ساکا و کاتارا با آنگ در اولین قسمت را به خاطر دارید؟ لحظهای که آنگ بعد از به هوش آمدن و بازگشت به دنیا سریعاً با یک شوخی کودکانه به کاتارا پیشنهاد پنگوئنسواری میدهد. همان لحظه یک ویژگی بزرگ از این شخصیت نمایان میشود. شوخطبعی و شیطنتهای کودکانه او اینجا مشخص میشود.
کمی میگذرد و آنگ متوجه وقوع یک جنگ میشود. آنجا حقیقت را میفهمد و متوجه غیبت عجیب صدساله خود میشود. جلوتر میرود و به آنجایی میرسد که حقیقت دیگری را کشف میکند. او متوجه میشود که نسل بادافزارها به پایان رسیده و خشم او فوران میکند. اینجا جنبه دوم شخصیتی آنگ معرفی میشود. او خود را مدیون راهبان میداند و نشان میدهد که شخصیتی قدرشناس است. او با خشم عجیب خود نشان میدهد که اگر به افراد موردعلاقهاش آسیب برسد خشم غیرقابل کنترلی به سراغش میآید. همانجا هم هست که دنیا از بازگشت آواتار باخبر میشود و آتشافزارها احساس خطر میکنند. حالا تصمیم میگیرد این خشم را فروکش کرده و به سمت یادگیری کنترل عناصر برود. این میشود یک مسیر کاملاً منطقی که شخصیت را دچار تحول میکند و این تحول را بسیار باورپذیر به خورد مخاطب میدهد.
چرا منطقی بود؟
مثلاً اگر میدیدیم که آنگ از کوه یخ بیرون آمده، از جنگ خبر دارد و بلافاصله تصمیم میگرد آموزش ببیند، با غیرمنطقی و غیرواقعیترین داستان فانتزی طرف بودیم. پس نیاز بود تا چنین سفری را با آنگ طی کنیم تا آماده تقابل او با پادشاه آتش باشیم. اما خب این پایان ماجرا نیست! یعنی وقتی فهمیدیم که آنگ قرار است سفری را آغاز کند تا به هر چهار عنصر مسلط شود منتظر این نبودیم که آنگ از آن شخصیت شوخطبع و بانمک تبدیل به شخصیتی جدی شده و حالا دیگر هیچ حاشیهای نداشته باشد. هیچ خوشحالی و دلیلی برای آن نداشته باشد. یا درمقابل، حسرت گذشته را نخورد و تبدیل به آدم قدرتمند و مسلطی شود که فقط یک هدف دارد! هنوز هم آواتار این قصه شیطنت میکند، گاهی فقط به دنبال تفریح است و گاهی نیز به گذشته فکر میکند و حسرت این صد سال غیبت را میخورد.
ساکا و کاتارا ؛
درواقع چنین مسیر پر فراز و نشیبی، نماد مهم و بامعنایی از رشد است. ما در این راه همراه آنگ، کاتارا و ساکا (و در ادامه تاف، سوکی و …) میشویم و رشد این شخصیتها را میبینیم. اگر غیر از این بود خوب نبود! چون این جنگ صد سال طول کشیده، مردم زیادی به تباهی دچار شدهاند و باید افراد پرقدرت، شجاع و باتجربهای برای پیروزی در این جنگ قدم بردارند. چیزی که ساکا، کاتارا و آنگ در ابتدا نیستند. چاره چیست؟ همان حرف اول، مسیری که این رشد و تعالی را در کاراکترها به نمایش بگذارد و مخاطب را لحظه به لحظه همراه آنها جلو ببرد. به کاتارا و ساکا هم فکر کنید! دو شخصیت اصلی دیگر داستان که از اولین سکانس شروع سریال حاضر بودند. کاتارا به سختی یک جرعه آب را کنترل میکرد، ساکا حتی نمیتوانست به خوبی بومرنگ را کنترل کند.
اما رفتهرفته پیشرفت کردند. ساکا استاد شمشیرزنی شد! کاتارا آنقدر به آبافزاری مسلط شد که حتی باران را کنترل کرد، خون بدن انسانها را میتوانست کنترل کند و شیوههای مبارزه خلاقانهای را پیدا کرده بود که هیچکس به ذهنش نمیرسید. در قسمت آخر هم آزولا را با همین پکیج بینقص شکست داد. هوش بعلاوه قدرت بیمثال! درحالیکه میتوان گفت روزهای اول کاتارا بچه بود. تاف هم همینگونه بود. با اینکه از همان ابتدا او استاد خاکافزاری بود اما پیشرفت او هم قابل مشاهده بود. او حتی فلز را هم میتوانست کنترل کند و آنقدر در خاکافزاری قدرتمند شده بود که بتواند هر مانعی را از سر راهش بردارد. ختم کلام اینکه همین مسیر متحولکننده شخصیتها، یعنی با سریالی مواجه هستیم که با شخصیتپردازی خیلی بینقص و هنرمندانهای ساخته شده است. همین هم میشود اصلیترین دلیل موفقیت سریال و کیفیت بالای آن!
زوکو و عمو آیرو ؛
یا بپردازیم به زوکو! شاهزاده آتشی که توسط پدرش تبعید شده است. حالا برای جبران اشتباهات گذشته به دنبال آواتار میگردد تا خودش را به کشور آتش ثابت کند. بارها به چالش میخورد و شکستهایی را تجربه میکند! اما از هرکدام از این چالشها و شکستها درس میگیرد. سفر شخصیتی زوکو شاید پیچیدهترین مسیر این سریال باشد. او رفتهرفته متحول شده و در انتها به تیم آواتار ملحق میشود. حتی ذرهای هم غیرقابل باور نیست و آنقدر این راه درست و حسابی شکل میگیرد که مخاطب کاملاً زوکو را درک کرده و از تصمیم او برای تقابل با پدرش حمایت میکند. زوکو شخصیتی است که در ابتدا کارهایش مخاطب را عصبی میکند. به مرور زمان گذشته او باعث شده مخاطب با او همذاتپنداری کند و در انتها زوکو یکی از محبوبترین کاراکترهای این سریال میشود. پس بازهم به این پی میبریم که شخصیتپردازی در آواتار آخرین بادافزار بینقص است.
این نکته سریال که به گذشته شخصیتها هم پرداخته میشود خیلی جذاب است. زوکو را که گفتیم. او در تنگنای سختگیریهای پدرش، بدجنسیهای خواهرش و سرنوشت تلخ مادرش سردرگمی عجیبی را تحمل میکند. آنگ هم همینطور! او با این واقعیت که صد سال غیبت داشته خیلی خوب کنار نمیآید اما حفظ ظاهر میکند تا بتواند با انرژی کافی بر پادشاه آتش غلبه کند. اما نه فقط این دو شخصیت بلکه ما با گذشته مابقی شخصیتها هم آشنا میشویم و این به شدت هنرمندانه و فوقالعاده است.
گذشته شخصیتها ؛
ما میدانیم که پدر ساکا و کاتارا اسیر جنگی است. مادرشان در اثر حمله آتشافزارها مرده و این دو به همین دلیل نفرتی بیاندازه از قبیله آتش دارند. شخصیتپردازی آنقدر قوی است که ما حتی یک لحظه هم این نفرت را سرکوب نمیکنیم و به این دو شخصیت حق میدهیم و تمامی لحظات این ماجراجویی را با آنها همراه میشویم. با گذشته آیرو آشنا شده و متوجه اینکه او پسرش را در این راه از دست داده میشویم. تمامی شخصیتها (حتی آنهایی که فرعی هستند!) برای ما رمزگشایی شده و اخلاق و رفتار آنها را در گذشتهشان جستوجو میکنیم. چه چیزی میتواند تا این حد هوشمندانه باشد. اگر قرار بود به شخصیتپردازی آواتار آخرین بادافزار امتیاز دهیم، به نظر امتیاز کامل 10 هم برایش کافی نیست!
همچنین بخوانید : چند سریال انیمیشنی جذاب که باید تماشا کنید!
لحظات کمدی، احساسی، هیجانی
سریال آواتار آخرین بادافزار پر بود از لحظات کمدی! رفتارهای آنگ، شوخیهای ساکا، کریخوانی ساکا و کاتارا، لحن خاص و بانمک آیرو (عموی زوکو) و دیگر لحظاتی که انصافاً خندهدار بودند. اما این تنها ژانر سریال نبود. هیجانیبودن سریال که کاملاً منطقی است و جای بحثی ندارد، بههرحال با سریالی طرف هستیم که تخیلی است، اکشن دارد و درباره یک ناجی ابرقهرمان روایت میشود. اما اینکه با وجود ترکیب هوشمندانه این دو سبک (کمدی و هیجانی) ما لحظات احساسی و حتی عاشقانهای را هم تماشا میکنیم برای یک انیمیشن که در 2005 شروع به پخش کرده بسیار فوقالعاده است. این ترکیب ژانر بسیار حرفهای است. آن زمان باید آواتار آخرین بادافزار برای تمامی گروههای سنی ساخته میشد و مثل «ریک و مورتی»، «بوجک هورسمن» یا «حمله به تایتان» نبود که فقط مخاطب بزرگسال داشته باشد! پس باید این مرز رعایت میشد.
یعنی بزرگسال عشق شخصیتها را درک میکند اما این روایت عاشقانه کودکانه نیست که از بار عاطفی و جذاب این قصه کم کند. درمقابل این جمله برای کودکان هم صدق میکند. روایت احساسی برخی لحظات از حد فراتر نمیرود که از درک خردسال خارج شده و توی ذوق آن کودک بزند. شاید هم دلیل روایتهای طنازانه سریال هم همین باشد. که یک مرز درست و حسابی بین قصهها رعایت شود و همه با داستان آن به خوبی ارتباط برقرار کنند. (اینجا در پرانتز باید گفت که یکی از تفاوتهای آشکار و البته نامناسب افسانه کورا با آواتار آخرین بادافزار همین بود! در افسانه کورا ماجراهای عاشقانه از حد فراتر رفت و پیچیدگی عاطفی در برخی اتفاقات تاثیرگذار بود. به نحوی که مخاطب خردسال از آن استقبال نمیکرد و برایش جذابیت خاصی نداشت!)
پایانبندی و مهر تایید؛
پایانبندی آواتار آخرین بادافزار همان چیزی بود که باید اتفاق میافتاد. یعنی شکستخوردن پادشاه آتش، بازگشت تعادل به دنیا و پیروزی تیم آواتار! همان چیزی که از ابتدا انتظارش را داشتیم اما چیزی که این پایانبندی را جذابتر کرد نوع روایت و چگونگی پیروزی آواتار بود. ما انتظار داشتیم که مرگ پادشاه آتش را ببینیم و انتظار قدرت ویژه و تازهای برای آنگ نداشتیم. اما این اتفاق افتاد و همین هم منطقی شکل گرفت. یعنی همانجایی که آنگ سفری غیرمنتظره (دو روز مانده به حمله) داشت و با یک لاکشیر ملاقات کرد. آنجا قدرت تازهای به آنگ بخشیده شد و او از این قدرت برای سرنگونی پادشاه اوزای استفاده کرد. یعنی قدرت کنترل آتش را از او سلب کرد. ما انتظار این را نداشتیم و این غافلگیری باعث شکلگیری یک پایانبندی بسیار خلاقانه و هوشمندانه شد. اما این جذابیت ادامه داشت.
لحظه انتهایی و تقابل مستقیم آواتار با پادشاه آتش یک صحنه اساطیری ویژه بود. یعنی آنگ که میتوانست همان لحظه کار را تمام کند اما با منطق بیشتر سعی کرد این تصمیم را به کائنات بسپارد و به شکلی عادلانه و برابر جنگ تمام شود. یعنی همانجایی که آنگ باید روح تسخیرناپذیر خود را آماده پیروزی میکرد. آن سکانس از هر نظر شگفتانگیز است. شکلگیری چنین تصویری از داستان و درونمایه فوقالعادهای نشأت میگرفت. از لحاظ بصری بینظیر و قابل تحسین بود. درمجموع سوای همه ویژگیهای خوب این سریال باید پایانبندی را به شکل ویژهای تحسین کرد و آخرین اپیزود سریال نمره کامل داد. جالب است که این قسمت برترین اپیزود کل سریال از دید IMDb است و نمره 9.9 برای آن اختصاص داده شده است.
کلام آخر؛
مخلص کلام اینکه آواتار آخرین بادافزار یک پکیج کامل از سینمای هنرمندانه است که در قالب انیمیشن ساخته شده است. از همه نکات مثبت سریال که بگذریم باید بگوییم که این مجموعه از لحاظ فیلمنامه نیز عالی و کمنقص بود. شاید این تصور در برخی افراد وجود داشته باشد که امر فیلمنامهنویسی در انیمیشنسازی تاثیر زیادی ندارد اما این یک باور کاملاً غلط است. آواتار آخرین بادافزار هم این را اثبات کرده است. فیلمنامه این سریال آنقدر پرقدرت، جاندار و حرفهای نگارش شده که در مقایسه با هزاران اثر سینمایی پرخرج و پرسروصدا چندین قدم جلوتر رفته و یک اثر ارزشمند را تبدیل به تصویر کرده است. پس اگر از دیدگاه بسیاری از منتقدین و رسانهها برترین سریال انیمیشنی تاریخ باشد جای تعجبی نیست!
امیدواریم از خواندن این مقاله لذت کافی برده باشید. نظر شما راجعبه آواتار آخرین بادافزار چیست؟ به نظر شما این سریال چه برتریهایی نسبت به افسانه کورا داشت؟ حتماً نظرات خود را با ما در میان بگذارید و با ما درباره این سریال گفتوگو کنید! اگر نقطه قوت دیگری یا نقصی در این سریال موردتوجه شماست به ما بگویید و دربارهاش صحبت کنید!
واقعاً آواتار خیییییییلی شاهکار بود. من به گمونم 4 بار از اول تا آخر دیدم. همیشه یه چیز جدید کشف میکنم. واقعا با اینکه یک انیمیشن کمدی هست و کودکان هم میتونن ببینن اما پیام های فلسفی و عمیق زیادی توش داره و همون بخشی که نوشتید همه چیز نمادین هست رو کاملاً موافقیم. بنظر من واقعاً اینکه آواتار برترین سریال انیمیشنی تاریخ هست درسته. رو دستش نیست
بله کاملاً درسته. معانی و پیامهای فلسفی زیادی داخل فیلم هست. ممنون از نظرتون
اواتار خیلی خوب بود اما کورا با اینکه جذابیت هایی هم داشت به پای آنگ نمیرسید به چند دلیل (به نظر من): اول اینکه همونکه خودتون نوشتید خیلی از مسیرش خارج میشد و عاشقانه های بزرگسالانه و عجیبی داشت مخصوصاً خود کورا که آخر با آسامی رابطه برقرار کرد و خیلی گند زد! نکته دوم هم داستان های زیادی داشت. اواتار آنگ فقط همون ظلم قبیله آتش رو نشون میداد و آنگ باید صلح رو برقرار میکرد اما کورا هر فصل کلی ماجرای پیچیده داشت درحالیکه برای یک انیمیشن بنظرم خیلی خوب نیست. و نکته آخر هم بنظر من شخصیت پردازی ضعیفتر کورا نسبت به آنگ هست. ما از بولین و ماکو فقط میدونیم یتیم و فقیرن اما اینکه مثل ساکا و کاتارا به گذشتهشون اهمیت بیشتری داده بشه نبود. خیلی جاها هم بیش از حد تخیلی میشد و غیرقابل درک بود واقعاً… مثلا دروازه های موجودات جنگلی توی آنگ هم بود اما توی کورا خیلی دیگه تخیلی و اغراق آمیز میشد. درکل من واقعاً از کورا خوشم نیومد با اینکه نمره خوبی هم داره… آنگ یه چیز دیگه بود و بنظر من بهترین سریال انیمیشنی تاریخ هست بدون شک… ممنون از مقاله جامع و خوبتون
بله نظرتون کاملاً درسته… کورا ضعیفتر از آواتار آخرین بادافزار بود و شخصیتپردازی خوبی هم نداشت. غیرقابل درک بودن ماجراهای تحیلی هم درسته… ممنون از نظرتون