شهرزاد و جیران؛
دو سریال خوب از کارگردانی قابلتقدیر! بله؛ حسن فتحی فیملساز خوبی است. همیشه کارهای مهم و پرزحمتی را ثبت کرده است و به موفقیتی دست پیدا کرده که کاملاً لایق آن است. هنوز «مست عشق» منتشر نشده اما امیدها به آن بسیار بالاست و همه منتظر تماشای یک اثر درخشان از حسن فتحی هستند. فیلمی که با همکاری سینمای ترکیه ماجراهای عاشقانه دو شخصیت برجسته تاریخ هنر ایران یعنی شمس تبریزی و مولانا را به تصویر میکشد. اما در این مقاله چندبخشی قصد داریم دو کار از حسن فتحی در نمایش خانگی را بررسی کنیم که بفهمیم کدام بهتر بود. اصلاً قابلقیاس هستند؟
دو سریال شهرزاد و جیران که هرکدام به نوبه خود دارای جذابیت بالایی بودند، اما با اینکه شخصاً با امر مقایسه کردن -مخصوصاً در دنیای فیلم و سریال- مخالفت میکنم اما اینبار بدلیل اینکه هر دو کار از یک فیلمساز است استثنا قائل میشوم و کمی دربارهاش مینویسم.
– شهرزاد
شهرزاد در نمایش خانگی یک انقلاب بود. غوغا کرد و محبوبیتش آنقدر زیاد بود که سر همه زبانها بود، حتی کسانیکه شهرزاد را تماشا نمیکردند، از تعریف و تمجیدهای مردم مجاب به تماشا شدند و از تماشای آن لذت بردند. آن داستان خاص عاشقانه و بازیگریهای خارقالعاده برای شهرزاد یک نقطه عطف به حساب میآمد و این مجموعه هنوز هم در لیست برترین سریالهای ایرانی تاریخ جا دارد.
فصل اول شهرزاد یک عاشقانه خاص، غمانگیز و مهم بود. یعنی داستانی نبود که فقط در آن عشق جوانی باشد. مسائل دیگری هم دخیل بود و فقط شکست عشقی هدف و درونمایه اصلی سریال نبود. سیاست، خودخواهی، غرور، بیرحمی از ویژگیهای شخصیت بزرگآقا بود که در مسیر این عشق بیشترین تاثیر را داشت، اما فقط برای منافع شخصی و اعتقادات پوچ خودش!
مثلث عشقی؛
بله، داستان پیرامون یک مثلث عشقی بود اما تفاوتش با سایر مثلثهای عشقی که دچار کلیشه شدند بسیار بود. مثلاً اوایل نه قباد و نه شهرزاد راضی به ازدواج با هم نبودند. قباد هم کاملاً مخالف این وصلت بود و در این میان هرسه داشتند شکست میخوردند، فرهاد، شهرزاد و قباد. هیچکدام از شرایط موجود راضی نبودند. فرهاد تازه از مرگ گریخته بود، شهرزاد تازه رخت عزایی که اشتباه بود را از تن در آورده بود و قباد هم در زندگی سختش کمی اعتمادبهنفس خود را یافته بود.
اما با یک تصمیم متکبرانه از سمت بزرگآقا که پشتپردههای سیاسی هم داشت سرنوشت هر سه شخصیت تلخ شد و آن چیزی نبود که انتظارش را داشتند. بیشتر مثلثهای عشقی (حداقل در ایران) که دیدهایم به نحوی پیش میرفت که حداقل یکی از اضلاع این مثلث باعث شکست ضلع دیگر میشد و خودش خشنود از این تحمیل بود. در این اما نه، گفتیم؛ هر سه نفر درحال تجربه یک شکست غمگین بودند و از آن اتفاق رضایت نداشتند.
به لحظه وصال شهرزاد و قباد رسید.
درحالیکه مخاطب انتظار داشت این نارضایتی تا انتهای سریال ادامه داشته باشد و یک همزیستی مصلحتی بین قباد و شهرزاد ببیند ناگهان سر سفره عقد همه چیز عوض شد. آتش عشق در سینه قباد شعلهور شد و لحظهای شگفتانگیز خلق شد. جدا از اینکه آن صحنه به خوبی هرچه تمامتر طراحی شد اما بازیگری شهاب حسینی در این لحظه حیرتانگیز و بینظیر بود، درحالیکه به دیالوگ نیازی نداشت و با چشمانش آن حس عاشقانه را منتقل کرد. حالا اوضاع تغییر کرد، حالا یکی از شخصیتهای این مثلث یعنی قباد، چیزی را میدید که حتی دربارهاش رویاپردازی هم نمیکرد.
همه بازیگرها به خوبی ایفای نقش کردند و نباید به آنها ایرادی وارد کرد. از مصطفی زمانی و مهدی سلطانی بگیر تا ابوالفضل پورعرب و پریناز ایزدیار! اما باید بازیگری سه نفر را بیش از اینها تحسین کنیم؛ شهاب حسینی، ترانه علیدوستی و استاد علی نصیریان. هر سه نفر به بهترین شکل ممکن بازی کردند و باید اجرای آنها را بیشازحد تحسین کرد.
لحظه عاشقشدن قباد را که گفتیم؛
بیایید لحظه شگفتانگیز دیگری از شهاب حسینی را بررسی کنیم، در قسمت بیست و ششم! جاییکه داستان عاشقانه قباد و شهرزاد -باز هم بهخاطر منافع شخصی بزرگآقا- تمام شد و حالا قباد هیچ راهی جز التماس به پیش خود شهرزاد ندارد. او با حالی پریشان و مست به پیش شهرزاد و خانوادهاش میرود. حالی بدتر از آن نمیتواند داشته باشد، او دیگر هیچ امیدی به نفس کشیدن ندارد و فقط میخواهد شهرزاد را به زندگیاش برگرداند.
هرچه در دلش مانده میگوید و دنبال مرهمی برای زخم دل داغدیدهاش میگردد. شراب و سیگار که راهحل نبود، با اینکه زیادهروی او مشهود بود اما او تمام فکر و ذکرش را با یاد شهرزاد پر کرده بود. از کجا مستبودن قباد فهمیده میشد؟ مشخص است؛ بازی بینقص شهاب حسینی! او با تمام قوا و استعدادش، پریشانحالی قباد را به بهترین شکل ایفا کرد و القای مفهوم مست بودن شخصیت فقط وابسته به بازیگری او بود.
حرفهایش را میزند و پاسخ قابلقبولی از سمت شهرزاد و خانوادهاش دریافت نمیکند.قسمت بعد یعنی قسمت بیست و هفتم بازمیگردد اما اوضاع فرق دارد. شهرزاد با عشق سابقش یعنی فرهاد وقت میگذراند، حالا قباد با رقیب عشقش مواجه میشود.
غمگین و خشمگین، حالا التماس نه، بلکه به شهرزاد دستور میدهد برگردد. اما او هیچ تسلطی روی مادر فرزندش ندارد. تهدید هم میکند اما فایده ندارد. باجگیری احساسی میکند و میگوید از مادربودن بویی نبرده است اما بازهم بیفایده است. چراکه شهرزاد دیگر نمیخواهد عشقش را از دست بدهد و دنبال راهی میگردد تا زندگیاش همانطورکه میخواهد بچرخد، هم مادر خوبی باشد و هم همسر موردپسند فرهاد! او دیگر نمیخواهد تحتسلطه بزرگآقا باشد و میخواهد زندگی کند. بیپروا و نترس و با صدایی رسا به قباد میگوید که میخواهد دوباره ازدواج کند، با عشق اصلیاش!
طوفان فصل اول همانجا شکل گرفت، شاید مردم منتظر بازگشت زوج شهرزاد و فرهاد نبودند، اما خب یک کلیشه معکوس میخ محکمی را کوبید تا مخاطب بیشتر منتظر فصل دوم بماند. با اینکه نمیدانست چه چیزی انتظارش را میکشد!
باید قبول کرد که شهرزاد در فصل دوم و سوم دچار افت نسبی شد. مخصوصاً فصل دوم که کاملاً فضای سریال رو به سیاست و ماجراهای دکتر مصدق رفت. بله، میتوانست جذاب باشد اگر در فصل اول، آن پیرنگ اصلی درباره ماجراهای سیاسی دوران پهلوی میبود. ناگهان مردم که منتظر ادامه داستانی عاشقانه و با نگاهی ویژه و متفاوت بودند، سیاستهای حکومت و خیزش مردم علیه حکومت پهلوی را تماشا کردند. یعنی عملاً در فصل دوم مثلث عشقی فرهاد، شهرزاد و قباد به یک خرده پیرنگ کماهمیت تبدیل شد. شهرزاد مدام در تلاش بود تا پسرش را ببیند و فرهاد هم میخواست فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خودش را ادامه دهد. نکات جذاب هم داشت، اضافشدن بازیگرانی مثل رویا نونهالی، رضا کیانیان، امیر جعفری که نقشهای خوبی هم داشتند. پررنگشدن نقش گلاره عباسی و کارهایی که هیچکس فکرش را نمیکرد از عهده اکرم بربیاید.
حسن فتحی خواست فصل سوم جبران کند
و این کار را هم کرد اما آن مخاطبی که دیگر علاقمند به تماشای شهرزاد نبود برای فصل سوم بازنگشت و به همان فصل اول بسنده کرد. فصل سوم فضای غمگینتری را به خود اختصاص داده بود. داستانهای فرعی بیشتری داشت و جذابیت بیشتری نسبت به فصل دوم داشت. اما هنوز هم مردم بر این عقیده بودند؛ «فصل اول چیز دیگری بود!» حق هم داشتند، چراکه فصل سوم دوباره شهرزاد به قباد برگشته بود، فرهاد درگیر کارهای خودش بود و این عشق کمرنگ شده بود.
همینجا هم بود که مخاطب دیگر نمیخواست فرهاد به زندگی شهرزاد برگردد. علاوه بر آن متحول شدن قباد دیوانسالار و ندامت او، فضای جذابتر و یک شخصیت دوستداشتنی ساخته بود. چیزی که مردم از ابتدا نمیخواستند و فرهاد را ترجیح میدادند. حالا حسن فتحی مانده بود و داستانی جدید!
با اینکه فصل سوم خیلی جذاب بود و لحظاتی که در آن وجود داشت بسیار تکاندهنده و منقلبکننده بود. مثل لحظه مرگ هاشم و اصغری که یکی از غمگینترین لحظات کل سریال بود. یا در انتها که قباد با حالی پریشان کشته میشود و شهرزاد در آخرین لحظه عشق خود را به قباد نمایان میکند. اینها خیلی جذاب بود اما اگر شهرزاد در همان فصل اول میماند خیلی بهتر بود.
– جیران
جیران اما کمی فرق دارد. شهرزاد در دوران پهلوی بود و جیران در زمان قاجار و ناصرالدینشاه، شهرزاد در زندگی مردم بود و جیران در حرمسرای سلطانی روایت میشود. شهرزاد عشق پیرنگ نخستین و مهمش بود، جیران در کنار پیرنگ، ماجراهایی سیاسی و خانوادگی هم داشت. مثل همان حرفی که بالاتر درباره شهرزاد گفتم، اگر سریال از ابتدا با قصد و هدفی سیاسی شروع میشد فصل دوم هم بسیار جذاب میبود، درست مانند جیران که از ابتدا مردم منتظر تماشای ماجراها و اتفاقات دربار و حکومت بودند.
اما درمجموع شهرزاد بهتر از جیران است، چرا؟ بزودی در بخش دوم بخوانید!